:خلاصه داستان کیمیاگر اثر پائولو او چندین بار خواب گنجی مدفون در اهرام مصر میبیند و در ادامه پیرمردی ناشناس، در اولین برخورد از راز دل سانتیگو با وی سخن میگوید و سانتیاگو این خواب و تعبیر آن را به عنوان «افسانه شخصی» برای خود در نظر گرفته و ندیده و نشنیده گوسفندان خود را میفروشد، ترک یار و دیار میکند و در پی حصول افسانه شخصیاش متحمل رنجها و سختیهایی میشود وحدود سه سال در صحراهای شمال آفریقا به طرف مصر میرود. سانتیگو در این راه حتی دو مرتبه تا پای مرگ میرود، چند بار ثروت قابل توجهی به دست آورده و دوباره ازدست میدهد. در ادامه سانتیگو در یکی از واحههای صحرا عاشق دختری به نام فاطمه میشود و قول میدهد که پس از یافتن افسانه شخصیاش دوباره به پیش او بازگردد؛ سپس کیمیاگر معروفی را ملاقات میکند و با او به سمت اهرام مصر حرکت میکند. در خلال سفر به سوی اهرام، کیمیاگر به نوعی به پسرک درس زندگی میآموزد. در نهایت سانتیاگو به اهرام مصر می رسد و در جایی که تصور میکند محل گنج است، چالهای حفر میکند، ولی چیزی نمییابد. در این هنگام چند راهزن به وی حمله میکنند و او را سخت مجروح میکنند، درحالیکه که سخت مجروح شده است، از یکی از راهزنها میشنود که او نیز در خوابی دیده که باید به محل زندگی سانتیاگو در آندلس رفته در همان محلی که وی معمولاً گوسفندانش را نگهداری میکند حفاری کرده و گنجی را که در آنجا مدفون است بیابد ولی آن راهزن از آنجایی که به این قبیل خوابها اعتقادی نداشته، کوچکترین تردیدی ندارد که نباید زندگی روزمره خود را به دنبال رفتن به این قبیل الهامها مبهم مختل کند. سانتیاگو در ادامه روحیه ماجراجویی خود سریعاً به آندلس بازگشته و در مکان مورد اشاره گنج مادی را مییابد و این بار به سوی محقق کردن آرزوهای خود با پشتوانه گنجی که یافت است می رود…
گاهی آدم ترجیح میدهد با گوسفندها زندگی کند که لالاند و فقط دنبال آب و غذا هستند یا ترجیح میدهد مثل کتابها باشد که وقتی آدم دلش میخواهد گوش بدهد، داستان های باور نکردنی برایش تعریف میکنند.
وقتی با آدمها حرف میزنی، چیزهایی میگویند که نمیدانی چطور به گفتگو ادامه بدهی.
آدمها حرفهای غریبی میزنند!
- پائولو کوئلیو
? #کیمیاگر☘