موضوع: "ادبیات"
#بهمناسبتروزقلم
#اهمیتعلمواثرعلمی
حدیثی که سبب شد آیت الله سبحانی (حفظه الله) از جوانی، دست به قلم شوند …
قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ :
اَلْمُؤْمِنُ إِذَا مَاتَ وَ تَرَكَ وَرَقَةً وَاحِدَةً عَلَيْهَا عِلْمٌ تَكُونُ تِلْكَ اَلْوَرَقَةُ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ سِتْراً فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اَلنَّارِ وَ أَعْطَاهُ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِكُلِّ حَرْفٍ مَكْتُوبٍ عَلَيْهَا مَدِينَةً أَوْسَعَ مِنَ اَلدُّنْيَا سَبْعَ مَرَّاتٍ
?الأمالی،ج۱،ص۳۷
ترجمه:
اگر مؤمن از دنیا برود و #یکورقه از خودش باقی بگذارد که بر آن #علمی نوشته شده باشد،
روز قیامت این ورقه بین او و آتش #حائل میشود،و نه تنها مانع از آتش است،بلکه خداوند تبارک و تعالی در #عوضهرحرفی که بر آن ورقه نوشته است، شهری وسیعتر از دنیا به اندازه هفت برابر به او اعطا میفرماید.
✅ بنده در دوران جوانی این حدیث را مشاهده کردم و #سببشد که قلم به دست گرفته و آثاری را از خود به جای بگذارم.
?برگرفته از سخنان آیت الله سبحانی در درس خارج اصول ـ نقل از افق حوزه: چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴
ــــــــــــــــــــ
کانال پژوهشیار؛
@Pajouheshyar
با#نشروتبلیغ کانال، در ثواب فعالیتهای آن#سهیم باشید.
#به-قلم-خودم
ای آنکه می شناسی مرا ،مرا بانور وجودت آشنا کن ای روشنی بی انتها…
خداوند مهربانم آغوش توبرای ترس هایم کافی است،وشانه ات برای گریه هایم،ونگاهت، برای بی کسی هایم،بمان برایم ای خدای زیبای من….
آفریدگار زیبا،دستم بگیر،مرا ازخود بگیر،اما روی ازمن نگیر ،احساسم،حواسم،تمام سلول های جسم من،روحم رابه خود متصل کن،مرگم را در آغوش خود آسان کن،چنان که از بند رها شوم ،وچنان کودکی باشم که به آغوش مادر راه یافته
#به-قلم-خودم ای آفتاب پنهانی،اتفاق زیبای زمان بتاب بر دلهامان ،ای آفتاب جهان طلوع کن ازشرق بیداری ،خیره ام به راه آمدنت خاک راه توام مولای غریب ای صاحب الزمان گرچه غفلت کرده ام دور شدم از راه تو از دلم رو برنگردان،بادل تنگم بمان نام تو معنای زندگی است ،بی نام تو گم گشته ایم بیا ای فانوس روشن دلهای بیدار،ای آرام جان نگاه تو تصویر محبت است،حضورت روشنایی با انقلاب نورانی ات تمام ،روشن می شود تمام جهان سلام برتو ای امام مهربان،یامهدی صاحب الزمان سلام برتو ای قافله سالارعشق، راه زمین تا آسمان
#نیمه-شعبان
#عید-نو-عهد-نو
#همدلی-برای-ظهور
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی