روشنایی صبح
صبحت بخیر مولای من، دوباره جمعه شد وندبه ی یادت میان آتش دلم پاگذاشت ،گلستان غزل شکفت،روشنایی صبح اشاره ی چشم توست به آسمان،دست توسلم به چادر فاطمه،نگاه منتظرم
امروز غبار می گیرم ازتمام لحظه های بی توبودن،ودست می شویم ازغیرتوسرودن، مدت هابود گل دعایم برایت، لای دفتر ورق شده دلم خشکیده بود
این صبح ازندبه های عاشقانت نرگسی چیدم تقدیمی نگاهت…الهم واله من والا وعاده من عاداه…به هر جاده که ره می سپری به سلامت، روی هر خاک قدم میگذاری صد وسیزده قافله ی عشق تعظیم کنند پیش پایت، ای یوسف زهرا دل من نابیناست مثل چشمم اگر هنوز هم ناز دارد آمدنت ،رایحه ای ازپیرهن،گرد وغباری…بفرست به کلبه ی حقیر خار ترین دلداده هایت.
.