#به-قلم-خودم
ای آفتاب پشت ابر زمین باشتاب می چرخد وسالها تحویل می شوند بی ظهورتو ،گرمای حضورت حیات زندگی است.دل بی تاب دیدارتوست گرچه ، روی دیدارندارم وشرمسارم از گناهانم که حجاب روی توست .بتاب ای آفتاب محبت بر دل هایمان چون تابش نور بر روی برف ، باتو بهاران می شود تمام جهان وعید همان آمدن توست! به امید آن روز که عید آمدنت باشد .
انتظار تو راهی است رو به خدا ودریچه ای است رو به آسمان! وتو مسیح فاطمه هستی که این بار شمشیر حق در دست توست ونزدیک است ندای انا المهدی .تنفس هوای بودنت خیال نا آرام شب های بی قراری ام را آرام می کند یادتو ….یا مقلب القلوب والابصار، دلها بی قرار دیدار است وچشم ها خیره به انتهای جاده،چشم به راه مسافری از راه دمشق، کوفه…وخیابان های همین شهر !یامدبر الیل والنهار، روزها به شب می رسد وزمین می چرخد تا لحظه دیدار ….وتو این اتصال را به او وصل کن که تنها تو می دانی و می توانی دیدارش برسانی….یا محول الحول والاحوال …دلها را بیقرار او گردان ودوست دارانش را بیفزا ودشمنانش را خوار گردان ومارابه جمال روی او و وصال روی او برسان که بهترین احوال است ظهورش ،سلام برحضورش ….ای آفتاب مهربانی بتاب بر دلهای یخ زده وبرف های روی خاک ….ای تولد بهاران وسرسبزی شاخساران و جوشش جویباران وای طراوت باران ….مسافر زمان …قدم بگذار روی دیده هامان یاصاحب الزمان !