#به_قلم_خودم هوای دلم چون آسمان آشفته است و انگار که بی رنگ شده ام ….این بار اما من هوای دیدنت دارم وراه گم کرده ام تاتورا پیداکنم .دست از دنیاشسته ام که بندگی ام رنگ اخلاص بگیرد ودلبستگی ام به غیر از تو رنگ ببازد واکنون این قدم های من است روانه به خانه ات ….دستانم چون گلدسته های مسجد روبه آسمان ودلم چون گنبد طلایی رضوان برق گرفته وروح زنگار گرفته ام در آسمان دیدارت بال گشوده است. ودیگر همه توهستی و نگاهت, دستان من به درگاهت,لحظه ی ناب عبادت وبندگی,لحظه ی روییدن عشق درخاک بندگی, و تنفس فرشتگان ,حس پروانگی, توهمین یک آیه هستی که دلم را نوازش می کند ونحن أقرب الیه من حبل الورید …خدای تنهای من, حمیدٌ مجید !نوبت دیدار رسید , خون به رگهایم رسید وقلبم تپید چون که الله اکبر را شنیدوبازهم ذکر توحید…. عطر تورا گرفته تسبیح ومهر ,سجاده,برای ذکر تو زمان هم ایستاده! همیشه از کنارتو مثل غریبه رد شدم,به روی من نشان نده چقدر باتو بدشدم! هنوز هم من عاشقم اگرچه تو عاشقتری ولی این بار من آمدم ….بمان ای رونق معبد دلم ,آشوبم بی تو, ای آرامش وساحلم!کنارم باش ویارم ,بهارم باش که بی تو خارم ای زیبا نگارم! در هوای تو تنفس میکنم و نبض زندگی ام شده ذکر نامت و قران در میان تاریکی جهان, روشن ترین پیامت! پس چنگ میزنم به این ریسمان, به امید نگاه پاکان, وتوسل به أفضل ترین بندگانت, فکان قاب قوسین او ادنی…ثم دنی فتدلی…واکنون یارب تورا سوگند به نام محمد وبه محمد وال محمد ,مرا پاک کن,فرصت جبران گناه ده, به درگاه بندگی ات راه ده, لغرش ها وگناهانی که فراموش کرده ام واندک شمرده ام اکنون همه را به ارحم الراحمین سپرده ام وآرزو هایم وخواسته هایم را به مصلحت وخواست تو گره. می زنم تا دست دلم بلرزد اگر غیر از رضای توخواهم! ای خدای من موعود م را برسان که تنها حضور اوست که امید دلهاست ,اگرچه او اینجاست ودر میان ماست ….اما پیداست که بودن گل فرقش یک دنیاست با عطر وبوی گل که در صحن دلهاست…انگار که برایم حرم تمام دنیاست چون که هرجای دنیا شاید,قدم های تو آنجاست….لحظه آخر وسلام نمازم… نام توراکه می برم و سلام میدهم به صالحان ونیکان,نسل پاکان, اهل بیت عشق وعرفان وزمزمه لب هایم می شود: ادرکنی یا صاحب الزمان واکنون من چند پله بالاتر ازعشق هستم که دلم سرشاراز یاد توست وعشق رنگ می بازد اینجا که دلم به رنگ خدا گشته و دست دلم شکوفه ای از باغ رضوان چیدوپنجره های بهشت با هجوم نور بازشد چون که وقت نماز شد ودل بی تاب راز ونیاز….
چند پله بالاتر ازعشق