پسرم حسین یک سالشه، متولد 10/10/98وزمانی که به دنیا اومد، پنج،شش روز توبیمارستان نوزادان بستری شد. پسرم سه روزش بود که تا صبح توبیمارستان کنارش بودم ونزدیک صبح خوابم برد…باصدای تلویزیون پرستارها بیدارشدم.فضای تلویزیون غم انگیز بود پرستارها همهمه می کردن…مجری خبر گفت دیشب روح ملکوتی سردار سلیمانی در سفری که ایشان برای عملیات ضدتروریستی به عراق داشتند….یعنی سردارخودمان؟باخودم گفتم محاله،باورم نمیشه چنین عزیز ارزشمندی ازمیون ما رفته باشه!سرپرستار گریه کرد وگفت کاش خبر مرگ بچه خودم رو می شنیدم نه سردار سلیمانی….!؟!اشک توچشام حلقه زد… چه حرفا که باپسرم دارم،از سردار دلیر انسانیت وشرافت… فرمانده ی لشکر الهی که هرجا بود درحال خدمت به مردم،ناجی انسانیت عصرجدیدونسل امروزیست سردار سلیمانی….باید پسرم بداند که سردار رفت تاحسین من ومادرهای دیگه سرباز سردار باشن وادامه راه سردار رو برن…حسین من باید فدایی حسین فاطمه باشه….باید عشق سردار روبیاموزم به پسرم،باید بدونه از خاک وطن لاله هایی سر بر میارن که بوی فاطمه وعطر یاس نبی، غیرت حیدری و وفای اباالفضل رو دارن سردار،سردار قهرمان،درود به شرافت تو…پسرم سرباز راه توست…….ه
وقتی خبرشهادتت راشنیدم.....