#به-قلم-خودم
خدایا خودت می دونی همیشه دنبالت میگشتم ای مقصود من! حتی وقت هایی که سرگردون بودم، حوالی نگاهت!
خدایاباخودم میگم کاش دستمو می گرفتی ومیگفتی خیالت راحت، خوب اینو تو آیه هایی که به قلب نبی فرستادی گفتی…الیس الله بکاف عبده؟
خواستم بگم نگام کن!خب اینوهم ضمانت کردی…ونحن اقرب الیه من حبل الورید…
دلم فریاد میزنه خرابم،پرازگناهم،آخ این دل من با این همه بدی،سیاهی،شرمندگی،هنوز عاشق مونده،هنوز تورومیخواد….لاتقنطومن روح الله!!
وعشق…عشق…گره قشنگی است که هرگز بازنمیشه مگربادست تو!فقط نگاه تومیتونه خلوت دلم رو پرکنه…
چقدربهونه تورو میگیرم!روزی که بمیرم هرچی ازیادم بره،یاد نمیره نگاهت توبی کسی هام،بودنت کنار ترس هام،دل مردگی هام،مرگ با این همه کولاک که داره نمیتونه ازآغوش من بگیره این عشق رو!
توفقط باورم کن!!باورم کن تادنیام عوض شه بارنگ نگاهت!
من دیگه خسته ام از این عشق ناتموم،از این نمازهای یک خط درمیون،عبادت های سالیانه!!!میخوام هر روز من باتوباشم،روزم با رکوع وشبم باسجده گره بخوره تاصبح!
این سلسله ی عشق کجاست؟!من تورو میخوام،توروصدامی کنم!نگی نگفتی!!دلم گرفته،نه!خردشده!اصلا دلم عوض شده، دلم جوری شده که میخواد نگاش کنی،صداش کنی،توآسمون عشق تو،حال وهوات،تولحظه های دیدنت،رهاش کنی….وقتشه دلم صاف شده خدای من…وقتشه صداش کنی…
عهدمیبندم دیگه اشکاتودر نیارم