#به-قلم-خودم
خدایافریاد می خواهم ازتو که فریادرسم باشی که پایان من آمده است ودفتر حکایت من تمام شده واکنون همه تویی…..
مهربانا سیلی ام بزن که بیدارشوم از خواب سرمستی !دل ،گرفته از این دردهاست که سر بیرون اورده اند از خاک دلم ، که نمناک گشته وهربار….صاعقه ای از درد ،درد بی توبودن یعنی آه،حسرت،تنهایی،وحشت،بیابان،خارمغیلان….
ومن باتویعنی بارش باران برخاک ورویش سبزه در بیابان!
بامن بمان ای شکافنده دانه وای نقاش آسمان
ای نگارنده رنگ نگاه، زینت دهنده ی پرده نقره ای ماه، ای پیچ وخم تصویر ضربان یک قلب،نام تو اوج ضربان قلب است ویادت ارامش بی پایان…
ای سراینده غزل عشق بامن سخن بگو، از لحظه های باتوبودن که خسته ام از هر چه غیر توباشد وباهر رنگی جزتو ،بی رنگم،ماتم،افتاده در هبوط بی صدا، روبه ناکجا…..دستم بگیر
بامن باش،خدای من باش ،برای من باش،یگانه من فقط باشکه اگرهستم توخواسته ای.
…….