آیا میدانید مزار شریف کجاست؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بله در افغانستان است
سؤال دوم چرا اسم مزار شریف را براین شهر گذاشتهاند؟
.
.
.
.
.
.
چون علی ابن ابیطالب در آنجا دفن شده است. لذا به مزار ایشان مزار شریف میگویند واسم این شهر را به همین نام قرار دادند
سوال سوم. اگر علی ابن ابیطالب در مزار شریف افغانستان دفن هستند پس جریان دفن امیرالمؤمنین در نجف چیست؟
.
.
.
.
.
.
.
اصل قضیه این است
داستان شهر مزار شریف:
تقدیم به حضرت زهرا (س)
شهر مزار شریف در ولایت بلخ افغانستان قرار دارد و دارای بارگاهی باعظمت و باشکوه بوده و مورد توجه شیعیان افغانستان است
گرفتاران بسیاری از این بارگاه حاجت گرفته اند
مشهور است کبوتران با هر رنگی به این بارگاه بیایند به رنگ سفید درمی آیند
روی سنگ قبر نوشته شده است
هذا مزار شریف علی بن ابیطالب
اینجا مزار شریف علی ابن ابیطالب است
قضیه واقعی مزار شریف که متاسفانه به گوش کمتر شیعه ای در ایران رسیده به این شرح است
سالیان پیش حاکم بلخ که سنی مذهب بود دچار دردی در ناحیه پا گردید
مداواهای فراوان نمود
لیکن پایش بهبود نیافت
شبی حضرت علی(ع) را در خواب میبیند
حضرت به او امر میکند که روغن ۲ لا برای خوب شدن پایش استفاده کند
حاکم تمام علما وزرا اطبای شهر را جمع کرده و میگوید برای من روغن۲ لا بیاورید
اطبا و علما جواب میدهند ما در تمام عمر خود نام این روغن را نشنیده ایم و بعید است چنین روغنی وجود داشته باشد
حاکم جواب داد چون حضرت علی(ع) امر کرده پس این روغن باید در جایی از جهان وجود داشته باشد
دستور داد که هرکس روغن ۲ لا را بیاورد پاداش بزرگی دریافت میکند
خبر شهر به شهر روستا به روستا چرخید
لیکن هیچ کس نتوانست روغن ۲ لا را یافته و نزد حاکم بیاورد
در ولایت بلخ عالمی شیعه که غریب و گمنام بود به نزد حاکم آمد و گفت حاکم باید روغن زیتون استفاده کند
حاکم چنین کرد و به سرعت درد کهنه پایش بهبود یافت
پرسید از کجا فهمیدی منظور حضرت علی (ع) از روغن ۲ لا روغن زیتون است؟
آن عالم شیعه گفت از انجایی که خدا در آیه ۳۵ سوره نور فرموده است
(شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه)
درخت مبارک زیتون که نه شرقی است و نه غربی
چون ۲ تا لا دارد (لا شرقیه و لاغربیه) پس منظور روغن زیتون بوده است
حاکم از این جواب شگفت زده شد
و گفت لیاقت تو بالاتر از پاداش نقدی است تو از امروز ندیم خاص ما هستی
عالم غریب شیعه حالا شده ندیم خاص و همه کاره دربار حاکم شهر
مدتی گذشت
علما و وزیران که اهل سنت بودند به این مقام و جایگاه یک مرد شیعه حسادت کردند
به حاکم گفتند ما فهمیده ایم که این مرد شیعه زیارت عاشورا میخواند و به عمر و ابوبکر لعن میفرستد
حاکم در حضور علما و وزرا از عالم شیعه پرسید آیا این موضوع صحت دارد؟
عالم شیعه نیامد تقیه کند سیاه نمایی کند برای حفظ مقام و ثروت خود دروغ بگوید
لذا با شهامت پاسخ داد
من نه تنها عمر و ابوبکر را لعن میکنم بلکه به آنها توهین هم میکنم
جماعت از این پاسخ شگفت زده شدند
علما گفتند حکم این مرد اعدام است
حاکم گفت این مرد فاضل و حکیم است
حتما دلیلی دارد به راحتی پشت پا به این مقام و ثروت زده و خریدار مرگ خود شده است
از عالم شیعه پرسید چرا به عمر و ابوبکر که مورد احترام ما اهل سنت است لعن میکنی؟
عالم شیعه جوابی داد که آن مجلس تبدیل به مجلس روضه حضرت زهرا(س) شد و همه حاضرین گریه نمودند.
آن عالم شیعه جواب داد
حاتم طایی مردی کافر بود ولی در نهایت سخاوت و بخشندگی
قبل از مرگ مردم را جمع کرد و گفت
آی کسانی که گرسنه بودید و حاتم طایی لقمه نانی در دهان شما گذاشت
آی کسانی که برهنه بودید و حاتم طایی لباسی به شما پوشانید
آی کسانی که لقمه نانی سر سفره حاتم طایی خوردید
الان وقت مرگ من شده و من از شما توقع هیچ پاداشی را ندارم
فقط دختری از من به یادگار مانده
جان شما و جان این دختر
اگر میخواهید محبت های مرا جبران کنید به این دختر محبت کنید
خلاصه حاتم طایی مردم را به خوش رفتاری با دخترش سفارش ها نمود
آنگاه عالم شیعه گفت
روزی این دختر به نزد پیامبر(ص) آمد
پیامبر(ص) به احترام پدرش که سفارش کرده بود و مرد باسخاوت و بخشنده ای بود آن دختر را اطعام و اکرام کرد و هدایایی نیز به او بخشید
حالا مردم من حرفم این است
پیامبر(ص) که برای دین اسلام زحمات زیادی کشید و خون دلها خورد روز آخر فرمود من از شما توقع هیچ پاداش و قدر دانی ندارم
اگر میخواهید به من محبت کنید به دخترم فاطمه محبت کنید
جان شما و جان فاطمه
مبادا از گل نازک تر به او بگویید
هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزرده خاطر کرده است
و خلاصه پیامبر(ص) در مورد خوش رفتاری با حضرت زهرا(س) سفارش ها نمود
لیکن چند روز از رحلت پیامبر(ص) نگذشته بود که این دو نفر(عمر و ابوبکر) برخلاف سفارشات پیامبر(ص) نه تنها هیچ گونه خوش رفتاری و محبتی نسبت به دختر رسول خدا نداشتند بلکه ناجوانمردانه خانه اش را آتش زدند به صورتش سیلی زدند پهلویش را شکستند
هدیه که ندادند هیچ باغ فدک را نیز از تنها یادگار پیامبر(ص) به ناحق گرفتند
حالا شما قضاوت کنید
ما الان باید به این دو رفیق ناجوانمرد و بی شرف درود و رحمت بفرستیم یا لعن و توهین ک
نیم؟
صدای گریه و ناله حاضرین بالا رفته بود و جلسه محاکمه این عالم شیعه تبدیل به مجلس روضه حضرت زهرا(س) شده بود
مقام و منزلت این عالم شیعه بیشتر شد
چندسالی گذشت
عالم شیعه دعوت الهی را لبیک گفت و دار فانی را وداع کرد
حاکم عزای عمومی اعلام کرد
تشییع جنازه باشکوهی بعمل آورده و او را با احترام به خاک سپردند
خواستند سر قبرش نام او را بنویسند
دیدند او را فقط عالم شیعه خطاب میکردند
به سراغ صندوقچه شخصی اش رفتند
مدارکی را دیدند که نشان میداد نام واقعی او علی است و نام پدرش ابیطالب
لذا بر سر قبرش نوشتند
هدا مزار شریف علی ابن ابیطالب
این بود داستان عارف و عالم گمنام شیعه حضرت آیه الله آقا علی بن ابیطالب (رحمه الله ع