#به-قلم-خودم
تقدیم به او که هست و چشمانمان نمینگرد که هست! سلام مولای من فقط برای تو نوشتم که غریبترین مسافر روی زمین تویی!
میخواهم یار باشم برایت گرچه قابل نیستم، اما دل میدهم و جان را پیشتر.
مولای من یاریام کن که یار باشم ؛ درد من این است که نبودم، آن لحظه که تو آمدی. و درد بیشترم این است، که نباشم آن لحظه که تو برگردی؟
مولای غریبم سوختن دیوانه وارم، بیقراری پروانه وارم، دل زنگار زده بیقرارم، درد دوری نگارم را، کجا برم؟ ای یار و غمخوارم، از روی تو شرم دارم که گناهکارم ،دل در حسرت روی تو می سوزد،شرم دارم که تورا دوست دارم وروز وشب،در اشتیاق گناه و طلب دنیا، تورا فراموش کرده ام!! من با فراموش کردن تو ،هستی و بودن را در وجودم نیست کرده ام!
و این ققنوس خسته از تنهایی تو،وبی وفایی من،به باغ نگاهت پرکشیده،ازخود به تو پناه آورده!ققنوس تنهایی ام تمام وجودم رابه آتش می کشد از آه جدایی تو!
باشد که اینبار برخیزم، بیدار شوم ، هوشیار شوم، سرباز ره یار شوم،نگاهم به راه سردار است. او که از یاران مخلص ودلدادهی توبود، و هنوز هم زنده است،چون که برای راه تو هم جان ،هم دل داده است…
من میخواهم برای توبمیرم،برای تویارشوم،من برای امام زمانم ،جانم راپیش از همه گذاشته ام ودل راپیش تر،واکنون بیشتر!دعایم کن در این راه بمیرم، تا رهرو راه سردار شوم،یا دوباره تکرار شوم…..
((الهم ارنه طلعه الرشیده….
دیگه جونم به لب رسیده…
عهدمیبندم دیگه اشکاتو درنیارم… ))
ولی سخته دووم بیارم…