#به-قلم-خودم
صبح بی تورسید، و خورشید تابید ونقش تورا روی زمین کشید،ای نورهستی، تمام تپش های زمین برای توست….وتنفس گل های بهارانه،شکوفه های شکفته ی هر ترانه،صدای توست….توانتهای جاده ای! آنجا که مسافر کوله بارش را زمین گذاشته و چشمانش به مقصود گره خورده….کسی چه می داند تا کجای جاده زنده می ماند؟من چشمانم روبه توست !برای من مبدآ و مقصد تویی،ابتدای نگاهت،انتهای نگاه خداست! من خستگی هایم را کنار تو گذاشتم هر صبح که نبودی و…امید دیدارت بود؟ روشنی یادت ،شمع سحرگاهان شد و تو ای صبح صادق!طلوع کن تا نماز من آبی شود! و این نیلی غم انگیز بی توبودن،از لحظه های من کوچکند…ای تمام هستی…می دانم تو هستی…آنجاکه منتظری هست ودست دعایی که تورابخواند ….کاش بیایی تا این جاده هم به خدا برسد……دستان من هنوزهم برای آمدنت روبه آسمان است !و دلم برای درد هایش طبیب میخواهد،اینجا تمام کائنات برای تو امن یجیب میخواند….
بیا که شهر را آذین بسته اندوحبیب میخواهد….