#چی شد -طلبه -شدم
قصه طلبه شدن من فرق دارد…چون نه آنقدر بد بودم که بگویم متحول شدم و نه اونقدر خوب که بگویم طلبیده شدم…من بودم ویک سر در گمی عجیب ،حیرانی ازخودم ،که چرا راضی نمی شوم ؟بعد از گرفتن کارشناسی ارشد از رشته کشاورزی تمایلی به کار کردن نداشتم چون دوست داشتم وقتم رو صرف فرزندانم کنم….روزها می گذشت ومن احساس خلاء عجیبی داشتم ! قلم رو دست می گرفتم وبی هدف می نوشتم…گاهی شعر ،گاهی دلنوشته و….دراین بین دلنوشته هایی برای امام زمانم می نوشتم و این خلوت های گاه و بیگاه من را به فکر برد،که چه دارم؟ ازکجا آمده ام؟آمدنم بهر چه بود؟من و امام زمانم چقدر فاصله داریم؟باهم؟اصلا به مسلمانی خودم شک کردم که دلیل اسلام آوردن من فقط داشتن شناسنامه ام است؟!! دنبال چیزی بودم که خودم هم نمی دانستم چیست؟چون هر کاری راپیش می گرفتم آرامش دلخواهم رابرای من نمی اورد! من با خواندن رمان وکلاس های زبان انگلیسی یا گذراندن اوقات در دور همی ها راضی نمی شدم …انگار صدایی مرا به برخاستن وجستجو کردن می خواند….میل به پژوهش ویافتن ریشه هرچیزی در وجودم شعله کرده بود …دلم میخواست بنویسم و پیدا کنم و می خواستم بدانم…..واین اتفاق زیبای خواستن برای دانستن به من انرژی عجیبی داده بود!اما نمی دانستم مقصد کجاست و کیست مرا می طلبد؟؟
من قلم خودم را در دست گرفته بودم و آماده ی نوشتن اما هنوز آموخته نشده بودم…. و این بود که پژوهش خانگی وجوشش درونی من آغاز شد وچه آغاز زیبایی….چون از قرآن و رجوع به این کتاب آسمانی شروع شد…روزها قرآن رو مطالعه می کردم وهرچه بیشتر میخواندم تشنه تر می شدم وبیشتر می فهمیدم….من شرم زده بودم که این سالها قرآن خواندن من با تفکر نبوده و…..دوستی من با قرآن عمیق شد و روزهایی که فاصله می گرفتم از این کتاب ،برمن سخت می گذشت ….ودر خلال این دوستی شیرین ..من در حین تماشای تلویزیون فراخوان جذب طلبه خواهر پخش شد، که همسرم گفت اگر واقعا می خواهی به خدا نزدیک شوی به حوزه برو….وهمسر مرابه دریایی وصل کرد تا آشفتگی ها و سردرگمی های من تمام شود و حوزه تمام آن چیزی بود که می خواستم و این سالها که با تحصیل گذشت جستجوهای ذهنی من …همه وهمه با حوزه به یک هدف منسجم وراه استواری رسید که حجت برمن تمام شد وخودِگم کرده ام را یافتم! حال اگر قلم به دست بگیرم ..خوب می دانم چه می خواهم وهر روز من، بایک هدف کوچک وبرای رسیدن به هدفی بزرگ شروع می شود….واین بزرگترین اتفاق زندگی من بود …اتفاق مقدس زندگی من ،روزی که طلبه شدم….من از آن روز از این من گذشتم ….