روایت عاشقانه از شهید حججی
برای خرید سر عقد رفته بودیم
موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت:
«هنوز نامحرمیم!
تا بپسندی برمیگردم.»
رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت?
برای همه خریده بود جز خودش.
گفت خودم میل ندارم.
وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است.
ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟?»
گفت: «میخواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم?»
روایتےازهمسر↓
#شهید_محسن_حججی
{•اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفرَج•}