🌼چاشنی بیادماندنی یک دیدار
✍روایتی از عیادت سردارسلیمانی از جانباز اعصاب و روان!
حدوداً 15 سال پیش بود که یکی از جانبازان اعصاب و روان کرمان خیلی بدحال شد. بهواسطهی یکی از دوستان رسانهای از ماجرا باخبر شدیم و در بیمارستان حضرت فاطمه سلام الله علیها به دیدنش رفتیم. همسرش گفت: پزشکان امیدی به ما نمیدهند، میخواهم او را به تهران ببرم.شماره همراه سردار حاج قاسم سلیمانی را از ما گرفت و قرار شد با ایشان هماهنگ کند که جانباز عزیز را برای مداوا به تهران ببرند.
سردار حاج قاسم سلیمانی به همسر جانباز گفته بود با مدیریت فلان بیمارستان در تهران صحبت میکنم که ایشان را آنجا ببرید بستری کنید.
پس از مدتی جویای حال جانباز شدم که خانمش گفت: رفتیم تهران و برگشتیم و حال همسرم خیلی بهتر است ولی دلش میخواهد حاج قاسم را ببیند.
البته بهبودی حال این جانباز که به معجزه و عنایت اولیاءالله شباهت داشت، ماجرای مفصل دیگری است که در این فرصت به آن نمیپردازیم.
به حاجی زنگ زدم و گفتم جانباز عزیزمان آقای یزدانپناه خیلی دلشان میخواهد شما را ببینند. با تعجب گفت: مگر خوب شده؟ آخه من با دکترش صحبت کردم، امیدی به ماندنش نداشته!
به هر حال خوشحال شد و گفت: من چهارشنبه میام کرمان قراری بگذار به دیدنشان برویم.
چهارشنبه ساعت 5 بعدازظهر طبق قرار رفتیم منزل جانباز عزیز. ایشان تا حاجی را دید با خنده و ذوق، نیمخیز شد و گفت: خانم بیا ببین کی اومده…
تمام نیم ساعتی که آنجا بودیم، حاجی صمیمانه با این جانباز خوشوبش کرد و دمگوش هم گفتند و خندیدند.
هنگام خداحافظی به دختر و پسر این خانوادهی عزیز دو سکه هدیه دادند.روزی که با سردار سلیمانی برای هماهنگی جهت عیادت از جانباز تماس گرفتم از ایشان درخواست کردم وقتی آمدند کرمان یک یادگاری هم برای من بیاورند… وقتی آمدند و رفتیم سر قرار، ما تازه رسیدیم در خانه جانباز که سردار هم با یک نفر دیگر آمد؛ قبل از آنکه زنگ در خانه را بزنیم سردار دست بردند در جیب شان و یک انگشتری را درآوردند و گفتند این در عملیات های دوران دفاع مقدس دستم بوده است.