خاطره رهبر
? یکى از همسایگان رهبر عزیز در مشهد تعریف مى کرد: چند سال قبل از پیروزى انقلاب اسلامى بود رهبر ما در حال مبارزه با رژیم شاه بودند ماموران شاه همه جا به دنبال ایشان بودند و هر لحظه امکان داشت که دستگیر شوند یک روز که من براى خرید نان در صف ایستاده بودم ایشان هم آمدند و در صف ایستادند میان من و ایشان دو نفر فاصله بود من بعد از سلام و احوالپرسى گفتم : حاج آقا چند تا نان مى خواهید؟ اجازه بدهید برایتان بگیرم ! ایشان با فروتنى فرمودند : چون بین من و شما دو نفر در صف هستند من خودم نان میگیرم تا حق این دو نفر از بین نرود.