باران
? باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت: بادمجون بم آفت نداره…
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که: کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی سالگی …
? باران می بارید شبی که خاکش میکردیم…