موضوع: "شهدا شمع همیشه روشن"
#-قلم-خودم
دانشجوی شهید محمدباقر رادمردیان نام پدر:طهماس محل شهادت:اسلام آباد تاریخ تولد:۱۳۴۶ نام دانشگاه:صنعتی شریف محل تولد:خرم آباد رشته تحصیلی:مهندسی شیمی تاریخ شهادت:۶/۵/۱۳۶۷ قسمتی از زندگینامة شهید: شهید رادمردیان به سال ۱۳۴۶ در روستای دره سبز علیای بخش چغلوندی از توابع شهرستان خرم آباد در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود .در سال ۱۳۵۱ وارد دبستان شد و تا چهارم ابتدایی در زادگاهش ماند و بعد به همراه خانواده به محله ای در جنوب خرم آباد به نام اسبستان مهاجرت نمودن ، و کلاس پنجم را در این محله پشت سر گذاشت .دوران راهنمایی را در مدرسه شهرام حافظی و دبیرستان را در شهرستان خرم آباد طی کرد و در سال ۱۳۶۵ موفق به اخذ مدرک دیپلم ریاضی شد.در همان سال در کنکور سراسرری شرکت کرد و با رتبة ۳در منطقه ۱۸۰ کشور قبول گردید اما به جهت حضور درجبهه و علاقه وافر به جهاد در راه خدا،از حضور در دانشگاه خودداری نمود. در سال ۱۳۶۶ مجددا در کنکور سراسری شرکت و با رتبه ۲۰۰ در رشته مهندسی شیمی (صنایع گاز)دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد . بعد از دو ترم بار دیگر سنگر علم را ترک کرد و راهی جبهه گردید . وی پس از فداکاریها و جانفشانیهای بی دریغ به تاریخ ۶/۵/۱۳۶۷ در عملیات مرصاد شربت شیرین شهادت را نوشید و به لقاء الله پیوست و پیکر پاکش در گلزار شهدای شهرستان خرم آباد به خاک سپرده شد سلام من زینب رادسریان هستم هدف من از انتشار این مطلب زنده نگه داشتن یاد شهداست ودر این میان شهدای دانشجو مورد توجه جوانان هستند خصوصا شهید رادمردیان که بارتبه عالی ودر بهترین دانشگاه مشغول تحصیل بودند وبرای رسیدن به اهداف والای انسانی همه را رهاکردند…به گفته خود ایشان اگر درجنگ تحمیلی هم شهادت قسمت نمی شد به لبنان وفلسطین می رفتند به شوق حمایت از مظلومان وشهادت..اما من می گویم شهید رادمردیان نخبه ای بودند که اگر دراین سالها هم زنده بودند قطعا از برجسته ترین دانشمندان بودندودراین خاک پاک ،شهادت انتظار بهترین هارا می کشد.درودبر آستان پاک شهید رادمردیان وخداوند خانواده همه شهدا را حافظ باشد وما سعی کنیم قدر دان ایثارشان باشیم…
مرصاد نام عملیاتی است که در آن منافقین، به عنوان شقیترین دشمنان ملت ایران و با حمایت رژیم بعث صدام و حامیانش طرحریزی و در روزهای پایانی جنگ ایران و عراق در سال 1367 در گرفت. در این عملیات پس از چند روز درگیری در نهایت نیروهای نظامی ایران با همراهی نیروهای مردمی بر منافقین پیروز شده و با شکست مفتضحانه منافقین در منطقه چهارزبر(مرصاد کنونی) پرونده جنگ هشت ساله تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران بسته شد.
منافقین در پی حملات عراق به خاک ایران اسلامی و عقب نشینیهای موقت رزمندگان اسلام، با تصور اینکه پذیرش قطعنامه 598 نشات گرفته از ضعف نیروهای ایرانی و جدایی ملت و دولت است، فرصت را غنیمت شمرده و سعی در رسیدن به اهداف پلید خود داشتند، لذا با جمعآوری نیروهای ضد انقلاب سرخورده از کشورهای دیگر، نیروهای زیادی فراهم کرده و با بهرهگیری از تجهیزات اهدایی صدام و دیگر دشمنان نظام، حمله خود را از غرب کشور به خاک جمهوری اسلامی ایران آغاز کردند، اما در نهایت با مقاومت گسترده نیروهای نظامی و مردمی مواجه شده و شکست مفتضحانه ای را متحمل شدند. و عملیات فروغ جاویدان به مرگ ننگین دچار شد ومرصاد،کنیم گاه الهی پیروز شد!
عملیات مرصاد مصداق به خاک نشاندن بینی منافقان است، کسانی که در ابتدای انقلاب هم به ظاهر با انقلاب همرا ه بودند و حتی عکس امام خمینی(ره) را آرم سازمان خود انتخاب کرده بودند.اما رهبر هشیاران چهره واقعی آنان را آشکار کرد و مخالفت آشکار آنان با ولایت فقیه، نفرت مردم را از منافقین بیشتر کرد.
عملیات مرصاد روزی را رقم زد که رسوایی و شکست ننگین منافقان ودست نشانده های آمریکاست.
سلام بر همه شهدای عملیات مرصاد
یادشان گرامی باد….
#به-قلم-خودم
سالهای آغازین انقلاب بود ونهال طیبه ی نظام اسلامی جوان وشاداب ،ودرخت توحید درخاک ریشه دوانده بود….باغبان های انقلاب با ایمان واراده ی خدایی خود جان تازه دادند به اسلام!بریده باد دست پلید منافقان که تاب درخشش اسلام را ندارند ویاران صدیق انقلاب،گل های معطر نظام جمهوری اسلامی ایران،پیش قراولان سپاه امام خمینی(ره)،انگار خارشده بودند درچشم دشمنان اسلام!
شهید بهشتی مردی از تبار ابوذر وعمار،مجتهدی توانا،روشنفکری عالم که درجهان اسلا می درخشید وگوهرناب انقلاب بود .
درچنین روزهایی یار دیرین انقلاب دکتر بهشتی با خلق وخوی بهشتی اش،و یاران پاک وبافایش،۷۲پروانه ی عاشق به دست منافقان کوردل به شهادت رسیدند.
زنده باد یادشهدا
راهشان پر رهرو
سلام برشهیدان
شهید بهشتی شمع فروزان انقلاب بود با ۷۲ پروانه ی عاشق که به دیدار معشوق نائل شدند….
شهدا شمع همیشه روشن تاریخ،گل های گلشن انقلاب،چراغ های روشن راه هستی وزندگی اند
حضرت امام خميني(ره) درباره شهيد آيت الله بهشتي فرمودند: بهشتي يك فرد نبود بهشتي يك ملت بود براي ملت ما.
همچنين مقام معظم رهبري در خصوص اين شهيد بزرگوار فرموده اند: شهيد بهشتي يك شخصيت ممتاز بود و هيچكس را نمي شود با او مقايسه كرد.
در قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) یادبودی است که خیلیها با دیدن عکس صاحب آن و عنوان «شهید گمنام» که روی سنگ مزار نوشته شده، میروند و زائر شهید مفقودالاثر «ابراهیم هادی» میشوند؛ شهیدی که برای بچههای جنوب شرق تهران و کسانی که اهل دل هستند، خیلی عزیز است البته این شهید برای جوانهایی که کتاب «سلام بر ابراهیم» را خواندند، حال و هوای دیگری دارد.
پهلوان بسیجی ابراهیم هادی از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب و ستاره ورزش کشتی کشورمان است؛ او در اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان به دنیا آمد؛ ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود؛ او در نوجوانی طعم تلخ یتیمی را چشید، از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریمخان گذراند. او در سال ۵۵ توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سالهای پایانی دبیرستان، مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد؛ حضور در هیئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظیر مرحوم علامه «محمدتقی جعفری» بسیار در رشد شخصیتی ابراهیم مؤثر بود.
این شهید مفقود، در دوران پیروزی انقلاب شجاعتهای بسیاری از خود نشان داد؛ همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود و پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.
یکی از کارهای ابراهیم انتقال مجروحان و شهدا از منطقه به عقب جبهه بود. گاهی اوقات پیکرهای مطهر شهدا در ارتفاعات بازیدراز بر شانههای ابراهیم مینشست تا به دست خانوادههایشان برسد.
خاطراتی از ابراهیم؛
*عصر یک روز وقتی خواهر وشوهر خواهر ابراهیم به منزلشان آمده بودند هنوز دقایقی نگذ شته بود که از داخل کوچه سرو صدایی شنیده می شد.ابراهیم سریع از پنجره طبقه ی دوم نگاه کرد و دید شخصی موتور شوهر خواهرشان را برداشته و در حال فرار است.
ابراهیم سریع به سمت درب خانه آمد و دنبال دزد دوید و هنوز چند قدمی نرفته بود که یکی از بچه محل ها لگدی به موتور زد و آقا دزده با موتور به زمین خورد.تکه آهنی که روی زمین بود دست دزد را برید و خون هم جاری شد. ابراهیم به محض رسیدن نگاهی به چهره پراز ترس و دلهره دزد انداخت و بعد موتور را بلند کرد و گفت: سوار شو! همان لحظه دزد را به درمانگاه برد و دست دزد را پانسمان کرد.
کارهای ابراهیم خیلی عجیب بود و شب هم با هم به مسجد رفتند و بعد از نماز ابراهیم کلی با اون دزد صحبت کرد و فهمید که آدم بیچاره ای است و از زور بیکاری از شهرستان به تهران آمده و دزدی کرده.
ابراهیم با چند تا از رفقا و نمازگزاران صحبت کرد و یه شغل مناسبی برای آن آقا فراهم کرد.مقداری هم پول از خودش به آن شخص داد و شب هم شام خورد و استراحت کردند.صبح فردا خیلی از بچه ها به این کار ابراهیم اعتراض کردند. ابراهیم هم جواب داده بود:مطمئن باشید اون آقا این برخورد را فراموش نمی کند و شک نکنید برخورد صحیح، همیشه کار سازه.
* عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد ومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد.
من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند. پرسیدم:از کجا می آیید.
حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند.
با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟ در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد.
هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود
عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد. یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش و گفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.
گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟
گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود … ، لباسش اون جوری و چفیه… . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟ گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید. یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.
این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.
چند سال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمود وند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار دارند، دیگر شهدا تشنه⤵️⤵️