#به-قلم-خودم
خدایی که باقی است بقایش
و چشمانم ، زل زده به چشم هایش
دست احساسم ولمس دست هایش!
خاطره ی بودن تو،کنار امواج متلاطم دلم بودی!
خستگی چشم های من،از شوق دیدار تو بیشتر بود…اما
ماه تو بودی ،مهرتوبودی،محبت تو ، از ازل بود
رفیق خوب تو نبودم نیستم،نشدم هنوز به رنگ نگاه تو
آرامشم تویی؛این بی تو بودن تکرار تلخ بی قراری من است
مرا بخوان به نام کوچک خودم ،تا حس کنم بارقه ی امید را….خدای من
امید من تویی،تمام نا امیدی ام بی تو بودن است