سلام روزی که اولین بار به اتاق عمل رفتم تا بیهوش بشم برای دستم که اسیب دیده بود..
روزای اول کلاس در حوزه ترم اول وشوق مباحثه داشتن که توی راه چادرم به موتور گیر کرد همسرم هم صدای منو نشنید و دستم با چادر رفت لای چرخ موتور…….خوب قبل از این هم من اتاق عمل رفته بودم اما برای سزارین نه بیهوشی!شبی که فرداش قرار بود به اتاق عمل برم دعای توسل خوندم وگفتم اقا هوای منو داشته باش من طلبه شماهستم واینکه گفتم اسم مارو هم بزار تولیست. ….تو اتاق عمل دکترپرسید چندتا بچه داری؟حرف ها مخلوط شدند وسقف چرخیدو…ومن به سرعدازیه تونل صورتی ردشدم وبرگشتم ولامپ های بالای سرم وبعدهم صدای خنده وحرف دکتر و دستیارهاش..که من دهنم بدون اختیار من,شروع به حذف زدن کرد!!!!این همه مکالمه من بود:
خانم ببخشید
چیه؟لیست روبده
کدوم لیست؟.
اقا خودش گفتن
اقاکیه؟اقا امام زمان گفتن لیست کسایی که دستت عمل کردن روبده .وهمه شروع کردن به خندیدن
اقا خودش مارو میشناسه لیست براچی میخوای؟
خانم شاید میخوادشفاعت کنه…
توچکاره شی؟
من طلبه اقا هستم
اه طلبه ای؟
..ومن های های گریه…..تا بهم سه تا اسم دادن!!!!
حین عمل چیزی یادم نیست فقط میدونم داخل راهرو اتاق عمل پر از لباس صورتی اتاق عمل بود واین همون تونلی بود که برگشتم از داخلش رد شدم وبه هوش اومدم!
من برام این اتفاق حجتی بود که بدونم زیر نگاه کسی هستم که لحظه ای غافل نیست ازما ومیخوام به ارمان ها وخواسته هاش پایبند باشم وخداکنه روزی واقعا مورد توجه اوباشیم وحرف اخر اگر این واقعه خیال توباشد هم زیباست ودل میبندم که من عاشقم وعاشق درخیال هم خوش است اگر یاد معشوق در قلب داشته باشد ان هم عزیز مهربانی چون فرزند عسگری.