#به-قلم-خودم
ای بزرگ،ای عظیم ترین حادثه ی عشق،ای معنی حیات . دراین بازار آشفتگی و خستگی فریاد میزنم تورا،از عمق جانم، ناله ای جانسوز، ازبی تو بودن برخاسته،آه من، حاصل سوختن وجودم در لحظه های بی تو بودن است . وجودی سرگردانم،روحم به دنبال توپرسه می زند در کوچه های عاشقی،هرجا می نگرم نقش نگاه تو آنجاست،رد ِنگاهت پیداست ،ای مهربان در دلم بمان که جای تو اینجاست ! دلم حرم نگاه توست ونگاه تو حرمِ امن دلم .خسته ام از بی توبودن،چون مسافری که راه بیهوده ای را بی تو رفته،دل شکسته ام از غم ها،درد ها،یامن اسمه دوا وذکره شفا! بند راگشوده ام از پای روحم،مرا رهاکن از غیرتو،تا رها شوم ،رهاتر از رها….
به تو نزدیک شدم با دلم با وجودم با اخلاصی که برمیخیزد از عشق از محبت و آرامشی که ارمغان در کنار تو بودن است، ای کسی که از رگ گردن به من نزدیکتری، یا من هو اقرب و اِلی من حبل الورید یا فعالا لما یُرید ،یا من یحول المرء و قلبه یامن هوبالمنظرالاعلی،یامن هولیس کمثله شیء.چون تو نیست،ای بهترین هم نشین،دمی با دلم بنشین،تا نفس تازه کنم در هوای حضورت،ای نگارمن،یاربیقرارتر ازمن به دیدار!
ای تنهای بی نیاز،بار دیگر بامن بساز،با این نماز،بگشای پنجره ی راز ونیاز،آمده ام با پای دل،به شوق نماز،ای معبود یکتا،یار بی همتا،این بار هم لبخند بزن،بامن بساز…
ای ارحم الراحمین،ای رحیم ،ای کریم، یاکریمِ دلم پر کشید وبه حرم امن نگاهت نشست،مرا اهلی کن،به رنگ خودت،مرا خدایی کن،تا وابسته ات شوم،بیمار دلخسته ات شوم،نگذار بگریزم،که این بار از عشق تو لبریزم ،ای ستاره ی عشق ،ای هجوم نور درظلمات،ای گشایش پنجره های امید، تو ای صدای قدم های بهار،شکوه تنهایی زمستان،ای نهایت آسمان…پر گشودم به مقصد نگاهت…
ببار بر وجودم ، بر خستگی هایم،دلتنگی هایم،بر خاک آشفتگی هایم،ببار ای باران تند آرامش،بر خاک دلم ببار، تاوجود نهفته ام جوانه زند،تکیه گاهم باش تا اوج بگیرم ،در اوج نگاهت! جان دهم،بمیرم، تاهستی بگیرم!
شاخه ی خشکیده ی روحم را با درخت طیبه ی معرفت خود پیوند دِه،تابشکافد روحم، شکوفه کند عشق تو، و شکاف های بین من وتو بسته شود!
وجودم را فرو بریز ،کجی های روحم،تیرگی های دلم، زنگار روحم را پاک کن! مرا از نو بساز ای مُقَدَّر،با همان تقدیر، که هر چیزی را دارای حد و اندازه آفریدی، با آن مهندسی جامع وحکیمانه ی خود که در مراحل و مراتب آفرینش آفریدگان خود به کار برده ای، ای وجود مقدس ،دلم را متبرّک کن به نگاهت… اکنون که پرتو آسمانت در دلم درخشیده،بر روشنی وجودم بیفزا،راه نشانم بده…
مرا برسان به قلههای کمال و اوج شکوفایی … ای که بر تمام هستی سلطه داری ، مرا محصور کن ، در حصار نگاهت تا از غیرتو ،درامان باشم .مرا اسیر خود کن تا آزادشدن از هر چه غیر توست.متوسلم به نام تو، و توسل آبرومندان درگاهت را به توسل حضورت گره می زنم،باز کن گره از دلم، که تنها گره گشای دلها توئی ای رب العالمین…
دراین هیاهو ودلمشغولی ها ومیان جمعیت سرگردان ،در بازار پر از رنگ جهان،میان زمین وآسمان،خسته از چرخش زمین وزمان، نگاه من به تو خیره مانده، نگاهم رابه بازار تو آورده ام ای عزیز سرزمین دلم،خریدار دلم باش که هرجا رفته ام ارزان فروخته ام! ای خداوند بخشنده ی مهربان، مرا دور کن از گناهان،از لغزش ایمان، معرفت حضورت رابه من بفهمان، مرا هم نشین کن بانیکان،عاشقان وعیاران، بهترین آفریدگان،اهل بیت پیامبر مهربانی ها، گل های معصوم باغ احسان،مرا نزدیک کن به حضور و ظهور منجی عالم،چشم مرا روشن کن به جمال مهدی صاحب الزمان،الهم صلی علی محمد و آل محمد