#به_قلم خودم
بچگی همه ارزوی چادر نماز داشتیم،من که همیشه چادرنماز خواهرم می بردم که بلند بود..نیم ساعت قبل از اذان مسجد بودم،وتا اذان حیاط مسجد وصدای گنجشک ها…..کودکی همه ماخاطره مسجد توش هست خوب من یادم هست که موقع اذان صبح با خانواده مسجد رفتیم وخیلی خوب بود واینکه همیشه اول ازهمه می رفتیم حس خوبی داشت……..
…م
#به_قلم_خودم
دل مرده ام از تکرار رور های بی توبودن!وخسته اند پلک هایم از خیره شدن به ساعتی که یادم نیست کی ایستاد؟زمان برای من تند تر از ضربان قلبم نیست وقتی نامت رامی شنوم،ومن درمسیری ایستاده ام کهط،شاید راه عبور توباشد…جاده،فقط جاده می داند،انتظار چیست که همیشه به دنبال نگاهت می رود،دره ها وکوه ها را…ایمان به تونزدیک تراست که ارامش عجیبی دارد….سلام من به تو دیر رسید اما دلم تازه شد با لبیک توبانمازصبح! اخر این بار بیدارشدم بااذان!
،